☆|دری به سوی سرزمین تسخیر شده5|☆
- جمعه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۴ ق.ظ
- ۱ نظر
سارا_اتفاقا همین الان خانم اِستو رو دیدم،داشت لباس های نَشُسته دختر هارو جمع میکرد.لباس جک روهم به اون بده تابشوره.
لبخندی زندم وگفتم:«سارا حواست کجاست!؟جک پسه،بعدشم!چه اشکالی داره که خانم استو یک لباس کمتر زحمت بکشه؟!».
سارا_آهان راست میگی!حواسم نبودکه خانم استو لباس های دخترا رو جدا ازپسرا میشوره!
بعد خنده ای کرد وگفت:«من دیگه می رم.باید برم به ناتالی وبُروکلین قایق کاغذی یاد بدم».
جنیفر_باشه.برو بعدش منم میام پیشتون.
او به من لبخندی زد واز من دور شد.
خدارابرای این دوستان خوب وخانم آلبرت شکر میکنم.
خانم آلبرت مانند مادری دلسوز برای همه ی مازحمت می کشد.او خیلی مهربان است.
شستن لباس ها تمام شد.آبشان را خوب می گیرم ومی برمشان تا اتویشان کنم. ***
من لباس های جک را اتو کردم وبه او پس دادم.
او خیلی خوشحال شد وکلی از من تشکر کرد.
من الان وارد اتاقی شدم که سارا داشت به ناتالی و بروکلین قایق کاغذی آموزش می داد.
جنیفر_سلام بچه ها
اتفاقی همه ی شان گفتند:«سلام!».
بعد هرچهارتایمان زدیم زیر خنده.
اینم پارت پنجم.امید وارم خوشتون اومده باشه:)
اگه نظری یا انتقادی داشتین باکمال میل میپذیرم^^